گفتمان امامت پيرامون غديردركلام الهي(قسمت دوم)

پدیدآورفرهاد ترابی

تاریخ انتشار1390/02/21

منبع مقاله

share 374 بازدید
گفتمان امامت پيرامون غديردركلام الهي(قسمت دوم)

فرهاد ترابي

اشاره:

"فَبَشِّرْ عِبَادِي * الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ" متن ذيل دومين بخش از مناظره "حق شناس" (برادر شيعه) و "حق جو" (برادر اهل سنت) پيرامون ولايت اميرالمؤمنين(ع) و آيات مربوط به حماسه غدير خم است كه تقديم مي‌شود
حق شناس: اكنون دربارة آياتي ديگر به بحث و مناظره مي‌نشينيم: "يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ"1 و "الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي و..."2 لطفاً تفسير آيات فوق را ارائه فرماييد. و شأن نزول آن را بيان داريد.
حق‌جو: "هان اي پيامبر! آنچه را كه از سوي پروردگارت بر تو نازل شده، ابلاغ كن- كه اگر نكني، تبليغ رسالت نكرده‌اي؟" يعني، شرط رسالت اين نيست كه در اين صورت كوتاهي نمايي! "... خدا تورا از (شرّ) مردمان حفظ مي‌كند... ".
به پيغمبر قوت قلب مي‌بخشد كه هيچ آسيبي متوجه او و نهضتش نخواهد شد، و مسلّماً، موضوع، محتاج جسارت عظيمي بوده كه شخصي از گوشة عربستان ـ پس از روشن ساختن موضع خود در برابر اهل كتاب داخلي ‌ـ جهان اهل كتاب را اين چنين مخاطب قرار دهد. خصوصاً آن كه مي‌دانيم در آن دوران مسيحيان (روم شرقي) لشكري تدارك ديده و از ناحية "تبوك" قصد حمله داشتند. "...همانا خدا كافران را هدايت نخواهد كرد".
يعني، نه تنها خداوند تو را ـ اي پيامبر!ـ از شرّ حملات آنها حفظ مي‌كند، بلكه معاندان راه حق (آنان كه اسماً اهل كتابند ولي چيزي جز كفر در دل ندارند) را نيز به هيچ راه صلاحي رهنمون نخواهد شد. سپس مجدداً تأكيد مي نمايد كه: "بگو: اهل كتاب! بر هيچ پايه (و ارزشي) نباشيد، مگر به تورات و انجيل ـ و آنچه از پروردگارتان به شما نازل شده عمل كنيد!"، اين اصرار عجيب كه افراد، مدعي هر اعتقادي كه هستند، به اعتقاد خود عمل كنند، از خصوصيات اسلام است و در هيچ مكتبي نيست. هرگز كمونيستها به سرمايه‌داران نمي‌گويند، حال كه كمونيست نيستند، لاأقل اصول سرمايه‌داري خود را محترم شمريد! و غير مسلمانان، مسلمانان را تشويق نمي‌كنند تا قرآن خود را محترم دارند، بلكه اصرار مي‌ورزند، به هر وسيلة ممكن آنها را نسبت به كتابشان بدبين سازند! و...(آري) هر آنچه از پروردگارت بر تو نازل گشته، سركشي و عناد بسياري از ايشان را بيافزايد ـ و تو افسوس ستم پيشگان را مخور".
آيه جنبة پيش‌بيني دارد، مي‌فرمايد، مسلماً چنين بي‌پروا با اهل كتاب سخن گفتن و روشن و صريح انحرافاتشان را تذكر دادن، بي‌عكس‌العمل نيست و سركشي و عناد فراوان از آنها خواهي ديد! ولي ناراحت مباش و غم‌مخور ـ كه چرا اين مردم سخن حق را نمي‌شنوند!
متأسفانه آنچه كردار بشر را مي‌سازد، اكثراً، تفكر و انصاف نيست، بلكه تعصّب و عداوتي است كه بابستگي‌هاي مادي توأم گشته است. سعي اديان اين است كه روحية انصاف را در انسان تقويت كرده، نيروي انديشة او را از اسارت تعصب و عادات رها سازند. و هم اينجاست كه شيطان وارد شده، با طرح مسائل مادي و نفساني، انديشه را در حجاب نفس مي‌برد. بنابراين غصه خوردن بر احوال كساني كه در حكومت نفس رفته‌اند و نمي‌خواهند هيچ منطقي را بپذيرند، خود آزاري بي‌نتيجه است و خدا نمي‌خواهد اوقات پيامبران و مؤمنان با چنين غمهايي پر شود.

انحراف در تفسير آيه:

آيات اخير، توسط مفسران شيعي، تفسير خاص يافته و مي‌گويند چون سوره مائده آخرين سورة نازله بر پيغمبر(ص) بوده، هنگامي نازل شده كه تمامي احكام ابلاغ گشته بود، بايد تنها موضوع باقي مانده، يعني نصب جانشيني براي رسول اكرم(ص)، مشخص ‌گردد و آيه: "اي پيامبر! آنچه از سوي پروردگارت بر تو نازل شده، ابلاغ كن ـ كه اگر نكني، تبليغ رسالت نكرده‌اي!؟"، اشاره به اين امر دارد. آنگاه ـ با بر شمردن واقعة (غدير خم) به عنوان شأن نزول آيه ـ نتيجه مي‌گيرند كه جانشين مشخص شده براي رسول اكرم(ص) نيز علي(ع) بوده است. اين نظريه، بر پاية شواهد قرآني و تاريخي، هر دو، خطاست و ما اجمالاً اين شواهد را از نظر مي‌گذرانيم:

الف) شواهد تاريخي:

اول، آنكه علي(ع)، شخصاً هرگز ادعاي حقانيت براي خلافت، بر پاية "حكم الهي" و يا "وصيت پيغمبر" نكرد. هيچ مورّخي چنين مطلبي را گزارش نكرده است. حال آنكه مي‌دانيم علي(ع) قرآن را به خوبي مي‌دانست و هرگاه آية فوق در جهت جانشيني يا خلافت او نازل شده بود، حتماً در "سقيفه" به آن اشاره نموده، هشدار مي‌داد كه همگان فرمان خدا را اجرا كنند.
دوم، آنكه در تمام دوران زمامداري سه خليفة اول، علي(ع) طرف مشورت بود و به خصوص ـ چنانچه همة تواريخ نوشته‌اند ـ با ابوبكر و عمر همكاري نزديك داشته، پشت سر آنها نماز مي‌خواند. مسلماً اگر خلافت را ـ بر پاية حكم الهي ـ از آن خود مي‌دانست، بايد آنها را غاصب شمرده، لااقل ترك مراوده مي‌كرد. و شأن علي(ع) اجلّ از آن است كه گوئيم تقيّه كرده، و با نقض كنندگان حكم الهي همكاري و معاشرت داشت!
سوم، آنكه بنا به آنچه در منابع شيعي آمده، علي (ع) خود فرموده است كه هرگاه زمامدار مسلمين فوت كند، مسلمين از پاي ننشينند تا زمامدار جديدي براي خود انتخاب نمايند. بنابراين آن حضرت زمامداري را امري انتخابي مي‌دانسته و نه انتصابي و هرگز نگفته است، تكليف مردم ـ از نظرزمامدار ـ اين است كه تا من و يازده "فرزندم" زنده باشيم، همواره يكي از ما بايد زمامدار باشد!
چهارم، آنكه شايد، زمان نزول آيه، مقارن با واقعة غدير خم باشد، ولي اين امر دليل آن نيست كه مقصود از ابلاغ ما أنزل‌الله، و خلافت علي(ع)بعد از پيغمبر بوده باشد. شرح واقعة غدير خم در غالب تواريخ آمده است. همه اجمالاً مي‌گويند كه پيغمبر(ص) به اتفاق نزديكانش در مدينه، عازم آخرين حج خود شد. ولي علي(ع) و چندين تن ديگر را براي جمع‌آوري زكات به يمن فرستاد. علي(ع) فوق‌العاده در امور ديني سختگير بود و به هيچ وجه اجازه نداد، همراهان، كمترين مقداري از زكات را براي مخارج خود بردارند. وقتي همگي ـ پس از انجام مأموريت ـ خدمت پيغمبر (ص) رسيدند، اواخر مراسم حج بود و عده‌اي، از سختگيري‌هاي علي(ع) شكايت آوردند. زمينه نيز براي ابراز ناخشنودي و بدگويي از علي(ع) توسط عده‌اي كه اقوام آنها كفّار حربي بوده و در جنگها به دست آن حضرت كشته شده بودند، همواره آماده بود. از اين روي، كار تكذيب و بدگوئي از علي(ع) به جايي رسيد كه در مراجعت ـ قبل از ورود به مدينه ـ وقتي در "غدير خم" براي نماز فرود آمده بودند، پيغمبر(ص) مجبور شد با كلامي قاطع از او دفاع نمايد و آن حضرت را با خود به بالاي بلندي برده، بانگ زد: هركسي را كه من مولاي اويم، علي مولاي اوست خدايا دوست بدار كسي كه او را دوست دارد و دشمن دار كسي را كه با او دشمني كند؟، مسلماً اگر قرار بر جانشيني بود، صريحاً مي‌فرمود كه اي مردم! پس از من، علي زمامدار شماست! و به علاوه اين سخن را هم قبلاً در مراسم حج بر زبان مي‌راند تا جمع كثير مسلمين بشنوند و نه در موقعي كه فقط عدة معدودي مستمع بودند و اهل مكه و ديگران حضور نداشتند! يا لااقل در مدينه مي‌فرمود كه اهل مدينه هم بشنوند، نه در ميان راه!؟
به اين ترتيب، هيچ‌گونه شاهد تاريخي در اين كه پيغمبر(ص) قصد انتصاب جانشين براي خودداشته و يا علي(ع) چنين حقي براي خود قائل بوده است، وجود ندارد و هرآنچه در اين مورد ارائه گشته جز روايات مشكوك، چيزي به نظر نمي‌رسد.

ب) شواهد قرآني:

اول، آنكه آيات قبل و بعد آية فوق، در مورد اهل كتاب است و دليلي ندارد كه در جريان اينگونه سخنان به يكباره بحث جانشيني براي پيغمبر مطرح گردد! چنين باوري! ارتباط آيات را مختل ساخته، بي‌نظمي در قرآن پيش مي‌آورد. روايت صحيح آن است كه قرآن را توضيح داده، رفع مشكل كند، نه آنكه ارتباط آيات را قطع و مشكل جديدي به وجود آورد!
دوم، آنكه هرگاه قرار بود پيغمبر(ص)علي(ع)را به عنوان جانشين خود معرفي نموده، از مخالفين نهراسد، بايد در برابر منافقين تقويت روحي مي‌شد و نه كافران ـ چنانچه ختام آية مربوط مي‌رساند! و همانگونه كه در مقطع آية بعدي نيز مي‌فرمايد: "تو افسوس كافران را مخور!" و به اين وسيله پيوند آيات با يكديگر نيز اثبات مي‌شود.
سوم، آنكه هرگاه موضوع خلافت علي(ع) پس از پيغمبر مورد نظر بود، چه دليلي داشت كه اين مطلب صريحاً در آيه نيايد؟ و در آن صورت هم بايد حفاظت از جانشين پيامبر ـ علي‌رغم دسيسه‌هاي مخالفان ـ مورد تأكيد قرار مي‌گرفت، و نه حفاظت از جان پيغمبر(ص)!.؟
و بالاخره چهارم، آنكه: نيامدن "واو عطف" در ابتداي آية بعد خود مي‌رساند كه پيغام مربوطه كه لازم بوده پيامبر(ص) آن را برساند همان مفاد آيه اي است كه خطاب به اهل كتاب دارد.
چنانچه اگر گفته شود: "فلان كس را ملاقات كن، نصيحتش بنما"، "و در سخن قاطع و صريح باش"، مشخص نيست كه منظور از "قاطعيت و صراحت"، در نصيحت به فلان كس است و يا رهنمودي كلي براي مخاطب در زندگي. ولي اگر گفته شود: "فلان كس را ملاقات كن، نصيحتش بنما"، "سخن قاطع و صريح گوي" مشخص مي‌شود كه منظور از "قاطعيت و صراحت" در همان نصيحت به فلان كس است.
"(همانا) امروز، دينتان را بهر شما كامل نمودم و نعمتم را بر شما تمام كرده، خشنودم كه اسلام دين شما باشد؟".
به دنبال ارائة آخرين احكام، تذكر مي‌دهد كه به اين ترتيب، دين بر شما ـ مسلمين ـ كامل شده و آنچه به عنوان هدايت ديني در زندگي لازم است، به همه ارزاني گشت. سپس در رابطه با احكام اخير استثنايي ذكر مي‌نمايد: "پس آن كس كه مضطر شد و گرسنه ماند ـ و بدون قصد گناه و سركشي در برابر خدا (از اين محرمات تغذيه كرد) ـ خداوند آمرزنده و مهربانست"،
تحريم‌هاي اخير و جملة استثنائية فوق در سورة بقره3 نيز آمده است كه جهت اطلاعات اضافي مي‌توان به توضيح آية مربوطه مراجعه كرد.
متأسفانه در غالب تفاسير شيعه، عبارت: "الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ" را به ولايت امير‌المؤمنين(ع) مربوط دانسته و گفته‌اند، وقتي پيغمبر(ص) در غدير خم حضرت امير را به عنوان جانشين خود معرفي كرد، آية فوق نازل شد!. اين گفته از چند جهت در خور ايراد است: اولاً آنكه پيغمبر در غدير خم، علي(ع) را جانشين خود معرفي نكرد، بلكه اعتماد و احترام خود را نسبت به او، در طرد گفتار بدخواهان و منتقدان، ابراز داشت و دوستي و ياري او را سفارش فرمود. و ما در اين مورد ذيل آية 67 همين سوره توضيحات بيشتري داده‌ايم.
ثانياً، منطقي نيست كه ادعا كنيم خداوند به دنبال ذكر پاره‌اي محرمات، به يكباره از "ولايت علي(ع)" سخن گويد! و اين قول ارتباط عبارات درون آيه را برهم مي‌زند!
ثالثاً، گفتة فوق با حديثي كه شيعيان از امام صادق(ع) آورده‌اند كه سورة مائده به يكباره بر پيغمبر(ص) نازل شد؛ نمي‌خواند.
رابعاً، در آثار تاريخي رسيده كه اين آية شريفه در عرفه نازل شد، نه در غدير خم.
بنا به نص صريح اين آيه، اسلام در قرآن و سنت پيغمبر به اكمال رسيده و ناگفته‌اي ندارد تا احاديث ائمه كامل كند! و بر همين پايه رسول خدا و ائمه در احاديث زيادي فرموده‌اند: "احاديث ما را با قرآن تطبيق دهيد و فقط آنچه موافق آن است را بپذيريد". و در مورد استنتاج از دو مأخذ قرآن و سنت پيامبر، براي مواردي كه در دين مسكوت مانده، قرآن خود راه را نشان داده كه نه فتاواي شخصي، بلكه شوراي مسلمين است.
حق‌شناس: پيش از آنكه به استدلال‌هاي شما پاسخ دهم، نگرش شيعه را دربارة آية تبليغ و اكمال دين بيان مي‌دارم تا به براهين روشن ما واقف گرديد. "يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ؛4 اي پيامبر! آنچه از سوي پروردگارت بر تو نازل شده است، برسان، و اگر چنين نكني،رسالت او را به انجام نرساني، و خداوند تو را از (آسيب) مردمان حفظ مي‌كند، خداوند گروه كافران را هدايت نمي‌كند."
اين آيه به صورت سربسته از رخداد مهمّي خبر مي‌دهد كه براي رسالت پيامبر(ص) جنبة حياتي دارد. نكات مهم اين آيه عبارت است از:
1. كاربرد كلمة "بلّغ" كه تنها در اين آيه به كار رفته است، و راغب در مفردات مي‌نويسد: "و يقال: بلّغته الخبر و ابلغته مثله و بلغته اكثر"5 كه تأكيد "بلّغ" است. اين به گزيني از واقعة مهمي خبر مي‌دهد و رخدادي خطير در پي دارد.
2. آيه مي‌فرمايد اگر آن پيام را به مردم نرساني رسالت الهي را نرساندي"، پيامي كه همتراز رسالت است، و بدون انجام آن، رسالت الهي در طول بيست و سه‌سال به نتيجه نمي‌رسد. راغب اصفهاني در مفردات مي‌گويد: "يعني (اي پيامبر) اگر اين پيام يا چيزي را كه دريافت كرد‌ه‌اي به مردم نرساني، در حكم كسي خواهي بود كه چيزي از رسالت الهي را آشكار نساخته باشد" چنان كه ملاحظه مي‌فرماييد، اين آيه پيامبر(ص) را تهديد مي‌كند؛ و ما چنين لحني را دربارة هيچ يك از پيام‌هاي قرآني مشاهده نمي‌كنيم، و اين دليل اهميت موضوع آيه است، و هيچ ارتباطي به اهل كتاب و روميان ندارد، زيرا تكليف همة يهوديان تا جنگ خيبر و سال هفتم هجرت، و مسيحيان با ماجراي مباهله روشن شده بود، و پيامبر(ص) بارها در جنگ موته و تبوك در برابر روميان لشكركشي كرده، و هيچ ترس و واهمه‌اي به خود راه نداده بود. و در آن موارد چنين آياتي نازل نشده بود. تلاش شما در ارتباط ميان آيات قبل و بعد تلاشي بي‌ثمر است، و اگر بدون تعصب و پيش داوري به اين آيه بنگريد، سخن ما را تصديق خواهيد كرد.
3. مي‌فرمايد: "وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ"6 اين فقره از آيه به پيامبر(ص) تضميني مي‌دهد كه هيچ آسيبي از مردمان به تو نخواهد رسيد؛ آن ترس و واهمه‌اي كه در رساندن پيام الهي داري بي‌مورد است. مگر چه پيام مهمّي بوده است كه بر اساس محاسبات اجتماعي و تركيب جمعيتي و قبيله‌اي ممكن بود خطري از جانب دشمنان داخلي مسلمانان متوجه خيمة مركزي نهضت ـ شخص رسول خدا(ص) ـ گردد؟ پيامبر(ص) تا آن روزهاي واپسين، سراسر جزيره‌العرب را تسخير كرد. و اهل كتاب داخلي يا شكست خورده و يا تسليم شده بودند، و نسبت به همة كافران عالم آيه "الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ"7، دريافت كرده بود و يقين داشت كه دشمنان و كافران قدرت هيچ آسيبي نسبت به ايشان و رسالت الهي‌اش ندارند. پس نگراني رسول خدا(ص) از چه كساني بود؟ روشن است؛ نگراني حضرت از بدخواهان و منافقان داخلي بود: آنان كه در بازگشت از جنگ تبوك قصد ترور پيامبر(ص) و فراري دادن شتر آن حضرت در تاريكي شب را داشته و به عنوان اصحاب پيامبر (ص) تا سر حد مرگ و ترور پيامبر (ص) پيش رفتند، و آنان كه از ترس جانشان شهادتين بر زبان آوردند و تا آخرين لحظات با رسول خدا(ص) جنگيدند، و هيچ گاه در دل خود ايمان نياوردند.
4. در پايان آيه مي‌فرمايد: "إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ"8 اين كافران كساني هستند كه هيچ‌گاه در دل خود به پيامبر (ص) و رسالت او ايمان نياورده، و از روي مصلحت انديشي يا ترس و اجبار نقاب اسلام بر چهره زدند، اينان مصداق اين آيات قرآنند:
"يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ لا يَحْزُنْكَ الَّذِينَ يُسَارِعُونَ فِي الْكُفْرِ مِنَ الَّذِينَ قَالُوا آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ؛9 اي پيامبر! كساني كه در كفر مي‌كوشند تو را اندوهگين نكنند: از كساني كه به زبان مي‌گويند ايمان آورده‌ايم، ولي دلشان ايمان نياورده است"،يا، "إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَيُرِيدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللَّهِ وَرُسُلِهِ وَيَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَيُرِيدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذَلِكَ سَبِيلا * أُولَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقًّا وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ عَذَابًا مُهِينًا"10
چيزهايي كه به نفعشان باشد مي‌پذيرند، ولي آنچه به ضررشان يا به زيان گرايش‌هاي قبيله‌اي و نژادي و علقه‌هاي دروني و تعصّبات كور مذهبي‌شان باشد را نمي‌پذيرند و تسليم فرمايشات پيامبر(ص) نمي‌شوند و تفسير و تأويل ايشان را زير پا مي‌گذارند و برداشت هوا پرستانة خود را بر بيان رسول خدا (ص) ترجيح مي‌دهند. اينان كساني هستند كه به زبان ايمان آورده‌، ولي در واقع، كافران حقيقي ‌اند، زيرا ديني را مي‌پذيرند كه با هوا و گرايش‌هاي آنان هماهنگ باشد، و برايشان مهم نيست كه پيامبر (ص) از آنان چه خواسته است. يا "سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ * لِلْكَافِرينَ لَيْسَ لَهُ دَافِعٌ * مِنَ اللَّهِ ذِي الْمَعَارِجِ"11 كه به اتفاق سه تن از دانشمندان اهل سنت، اين آيات پس از واقعه غدير خم نازل گشته است: فردي به نام جابر بن نضر بن حارث به پيامبر (ص)عرض كرد: اي محمّد! به ما فرمان دادي كه به يگانگي خدا و رسالت خود شهادت دهيم و نماز و روزه و حج و زكات بجاي آوريم و ما از تو پذيرفتيم، سپس به اينها راضي نشدي و دست پسرعمويت را بالا برده و بر ما ترجيح دادي و گفتي: "من كنت مولاه فعليّ مولاه". آيا چنين فرماني از طرف خودت بود، يا از جانب خدا؟ پيامبر (ص) فرمود: سوگند به خداي يكتا كه اين فرمان از طرف خدا بود. جابر در حالي كه به سمت مركبش مي‌رفت، گفت خدايا! اگر آنچه كه محمّد مي‌گويد، درست است، پس سنگي از آسمان بر ما نازل كن، يا عذابي دردناك بر ما فرو فرست. او هنوز به مركبش نرسيده بود كه خدا سنگي بر او نازل كرد و او را كشت و آيات فوق در شأن آن فرود آمد.12
در اين آيه نيز لفظ "كافر" به كار رفته است. در حالي كه مصداق آن مسلمان به شمار مي‌رفت، و به حكم خدا و رسول گردن نهاده بود، ولي در برخي موارد مهم ـ جانشيني امام علي(ع) ـ گردنكشي كرد و زير بار فرمان الهي نرفت و در نتيجه خدا نيز گردن او را شكست و در سلك كافران قرار گرفت.
بنابراين "القوم‌الكافرين" در آيه تبليغ، منافقان و دشمنان داخلي‌اند كه به نام مسلمانان در صفوف آنان قرار گرفته و موجبات نگراني پيامبر(ص) را فراهم آورده بودند.
با اين بيان، روشن مي‌گردد كه آيه در مقام رساندن پيامي خطير است، كه مي‌تواند با طرح آن مخالفاني از ميان مسلمانان شكل گيرند، و در مقابل پيامبر(ص) بايستند و از او رويگردان شوند و احياناً آسيب برسانند. پس از آن كه مسلمانان توحيد و نبوت و ساير معارف و احكام را پذيرفته بودند، هيچ مسأله‌اي مهم‌تر از جانشيني و خلافت رسول خدا(ص) نبوده است. و ما با بهر‌گيري از سنّت قطعيّة نبويّه و شأن نزول آيه ـ كه متواتر بين الفريقين است ـ به كالبد شكافي آيه خواهيم پرداخت، و هيچ بيان و تفسير و تأويلي روشن‌تر از بيان پيامبر (ص) نيست، و ما در برابر تبيين نبوي و روشنگري فصل الخطابي حضرت سر تسليم فرود مي‌آوريم، زيرا به فرمودة قرآن: "وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ"13
تبيين آيات الهي بر عهدة پيامبر(ص) است، و برداشت‌هاي ما از قرآن در برابر بيان حضرت رسول(ص) چه ارزشي مي‌تواند داشته باشد،
تفسير آية تبليغ با استفاده از سنّت نبويّه و شأن نزول آن با مراجعه به منابع، احاديثي كه شأن نزول آيه را روشن مي‌سازد، ـ از طريق شيعه و سني ـ بسيار گسترده است، و ما در اينجا به منابع اهل سنت كه علاّمه اميني در الغدير14 به ذكر آنها پرداخته است و همة آنان شأن نزول آية تبليغ را دربارة جانشيني امام علي(ع) در روز غدير خم دانسته‌اند اشاره مي‌كنيم:
1. محمد بن جرير طبري در "الولايه في طرق حديث الغدير" با استناد به زيدبن ارقم؛ 2. حافظ ابو محمد حنظلي رازي با اسنادش به خدري؛ 3. حافظ ابو عبدا.. محاملي در "امالي" با اسنادش به ابن عباس؛ 4. حافظ ابوبكر فارسي شيرازي با اسناد به ابن عباس؛ 5.حافظ ابن مردويه با اسناد به ابو سعيد خدري؛ 6. حافظ ابن مردويه با اسناد به ابن مسعود؛ 7. حافظ ابو اسحاق ثعلبي نيشابوري در تفسيرش "الكشف و البيان" با اسناد به امام محمد باقر(ع)؛ 8. حافظ ابو نعيم اصفهاني با اسنادش به عطيّه؛ 9. ابوالحسن واحدي نيشابوري در "اسباب‌النزول"با اسناد به ابوسعيد خدري؛ 10. حافظ ابو سعيد سجستاني در كتاب "الولايه" با اسناد به ابن عباس؛ 11. حافظ حاكم حسكاني در "شواهد التنزيل" با اسناد به ابن عباس و جابر؛ 12. حافظ ابوالقاسم ابن عساكر شافعي با اسناد به ابوسعيد خدري؛ 13. ابوالفتح نطنزي در "الخصائص العلويه" با اسناد به امام باقر(ع) و امام صادق(ع)؛ 14. امام فخر‌الدين رازي شافعي در تفسير كبيرش با اسناد به ابن عباس و براءبن عازب؛ 15. ابوسالم نصيبي شافعي در "مطالب‌السئول" با اسناد به ابوسعيد خدري؛ 16. حافظ عزّالدين رسعني حنبلي در تفسيرش با اسناد به ابن عباس؛ 17. ابواسحاق حمويني در "فرايدالسمطين" با اسناد به ابوهريره؛ 18. سيدعلي همداني در "مودۀ القربي" با اسناد به براء بن عازب؛ 19. نظام‌الدين نيشابوري در تفسيرش "السايرالدائر" با اسناد به ابوسعيد خدري؛ 20. ابن صباغ مالكي در "الفصول المهمّه" با اسناد به ابوسعيد خدري؛ 21. كمال‌الدين ميبدي در "شرح ديوان اميرالمؤمنين(ع)" با روايت از ثعلبي؛ 22. جلال‌الدين سيوطي شافعي در تفسير "الدرالمنثور" با سه طريق؛ 23. عبدالوهاب بخاري در تفسيرش با اسناد به براءبن عازب؛ 24. جمال‌الدين شيرازي در "اربعين" با اسناد به ابن عباس؛ 25.‌ميرزا محمد بدخشاني در "مفتاح‌النجاۀ" از چند طريق؛ 26. شوكاني در تفسير "فتح‌القدير" از چند طريق؛ 27. شهاب‌الدين آلوسي شافعي در "روح‌المعاني"؛
28. سليمان قندوزي حنفي در "ينابيع‌المودّه" از چند طريق؛ 29. شيخ محمد عبده در تفسير "المنار"؛ 30. ابن‌العيني حنفي در "عمدۀ‌القاري"؛15
ابواسحاق ثعلبي نيشابوري در تفسيرش "الكشف و‌البيان" ذيل تفسير آيه تبليغ مي‌نويسد؛ "الكلبي عن ابي صالح عن ابن عباس في قوله تعالي: "يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الآيه: قال؛ نزلت في علّي، امرالنبي(ص) ان يبلّغ فيه فأخذ رسول الله(ص) بيد علّي فقال؛ من كنت مولاه فعليّ مولاه، اللّهم وال من والاه، و عاد من عاداه."
با اين احاديث و رواياتي كه شأن نزول آيه تبليغ را بيان مي‌كنند و شواهد و قرائن موجود در خود آيه، مقصود آية مذكور براي ما روشن مي‌گردد و هيچ شكي باقي نمي‌ماند.

بيان آية اكمال دين

"الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإسْلامَ دِينًا؛16 امروزكافران از دين شما نوميد شده‌اند، لذا از آنان نترسيد و از من بترسيد؛ امروز، دين شما را برايتان به كمال رساندم و نعمتم را بر شما تمام كردم، و دين اسلام را بر شما پسنديدم."
همانطور كه ملاحظه مي‌فرماييد، اين فقره از آيه، جملة معترضه‌اي است كه هيچ ارتباط موضوعي به فقرات قبل و بعد ندارد، و اگر اين بخش از آيه را حذف كنيم، ذرّه‌اي در معناي مابقي آن خللي به وجود نمي‌آيد؛ و اين همان معترضه بودن اين فقره را مي‌رساند كه بسان رگه‌هايي زرّين، در ميان ساير فقرات آيه مي‌درخشد، و غربت خويش را چونان مصداقش، با ديگر جملة هاي آيه به نمايش مي‌گذارد، و اين يكي از بهترين و زيركانه‌ترين روش در حفظ و صيانت آياتي است كه بيم حذف آنها مي‌رفت، و ظريف‌ترين راهكار در تحقق بخشيدن به آية "إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ"17 است، كساني كه توانستند حسّاس ترين فراز تاريخ را در كمتر از چند ماه از اذهان مردم به فراموشي سپارند، و درخشان‌ترين همايش نبوي را به خاموشي برند، و زير خروارها خاك لحظه‌ها و گذشت زمان‌ها دفن كنند؛ هم‌آنان، بي‌تدبير ربّاني و پاسداري صمداني، مي‌توانستند آياتي از قرآن را حذف كنند و به بهانة مصلحت، حقيقت را ذبح كنند، چنانچه دربارة تورات و انجيل كردند.
بنابراين، با ملاحظة صدر و ذيل آيه به جدا بودن اين فقره از بقية آن پي خواهيد برد، و اين توجيهي در ايجاد ارتباط ميان فقرات مختلف آيه، قابل قبول و منطقي نيست زيرا اولاً به لحاظ موضوعي و ادبي فقرة پاياني آيه "فَمَنِ اضْطُرَّ.." دنبالة "ذلِكُم فِسْق" است، و "فاء" تفريع براي فقرة "حرّمت" تا "فسق" است، نه تفريع براي "رَضِيتُ لَكُمُ الإسْلامَ دِينًا"18 اين مطلبي است كه شك بر نمي‌تابد؛ ثانياً چه ارتباط منطقي مي‌توان ميان تحريم مردار و خون و گوشت خوك و.. با موضوع نا اميدي كافران در نابود ساختن دين و بازگشت مسلمانان از ايمانشان يافت و نيز چه ارتباطي بين اين احكام با نترسيدن از دشمنان و كافران است؟ آيا با تحريم مردار و.. ديگر نبايد از كفر پيشگان ترسيد؟ ثالثاً اگر قرار بود در اين آيه با پايان احكام شرعي الهي دين به كمال برسد، براساس قوانين ادبي و نحوي، مي‌بايست فقرة "اليوم" در پايان آيه ذكر گردد، نه وسط آن؛ نيز لازم مي‌آمد كه بر سر "اليوم" فاي نتيجه قرار داده مي‌شد تا ارتباط كلامي آن با ما قبل حفظ مي‌شد و از استينافي بودنش خارج مي‌گشت. رابعاً احكام تحريميه در اين آيه، آخرين احكام الهي نيستند، بلكه به شهادت اكثر مفسران و قرآن شناسان، آيات 176 سورة نساء، 281 و 282 و 278 سوره بقره پس از آنها نازل شده است. بنابراين لازم بود آيه مورد بحث پس از آيات مذكور كه دربارة برخي ديگر از احكام شرعي است، نازل مي‌شد؛ خامساً احكام تحريمي در اين آيه، پيش از آن، در جاي ديگر نيز آمده است: آنجا كه مي‌فرمايد: "إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنْزِيرِ وَمَا أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللَّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلا عَادٍ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ"19
در اين دو آيه تقريع "فاء" به دنبال فقرات تحريم ذكر شده است و اين نيز بهترين شاهد قرآني است بر اين كه فقره اكمال دين، جمله‌اي معترضه است و هيچ ارتباطي به ما قبل و ما بعدش ندارد و آن را مي‌بايست به طور جداگانه تبيين كرد؛ سادساً سخن ما اين است كه فقرة "الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ ... وَرَضِيتُ لَكُمُ الإسْلامَ دِينًا"20 آخرين پيامي است كه بر پيامبر(ص) فرود آمده است و خود مستقلاً داراي حكمي از احكام الهي است: حكمي كه بدون آن رسالت پروردگار رسا نيست و دين او كامل و نعمت هدايتش سرريز و كافي نخواهد بود؛ نه آن كه پس از ذكر آيات تحريمي ـ كه پيش از آن نيز در آيات ديگر آمده است ـ امروز كافران از دين تان نااميد شدند و ... دقت فرماييد.
حال كه معترضه و مستقل بودن فقرة "الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ ..." به اثبات رسيد به تفسير آن مي‌پردازم. "الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ" كافران پيوسته، در آرزوي آن بودند كه مؤمنان دست از ايمان خود كشيده و به اردوگاه آنان روي آوردند: "وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِيمَانِكُمْ كُفَّارًا حَسَدًا مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ؛21 بسياري از اهل كتاب با اين كه حق برايشان آشكار شده است، به دليل رشكي كه خود داشته، دوست مي‌دارند كه شما را پس از ايمانتان، به كفر بازگردانند".
كافران و مشركان، هميشه چنين آرزويي را در دل خويش مي‌پروراندند، و تمام تلاش خود را ـ چه به لحاظ فرهنگي و چه نظامي و سياسي ـ به كار بستند تا اسلام و مسلمانان را نابود كنند و نور الهي را خاموش سازند، لذا بيش از هشتاد جنگ بر آنان تحميل كردند، ولي موفق نشدند؛ گرچه همچنان اميد آن را داشتند تا روزي به چنين هدف شوم خود دست يابند. آري، بهترين فرصت براي دست‌يابي كافران به هدف خويش، روزي بود كه رهبر و سرور مسلمانان از اين جهان رخت بر بندد، و دين و سنتش را با خود ببرد، و از آنجا كه براي پيامبر(ص) فرزند پسري نبود، آرزو داشتند با رحلت حضرت، جانشيني براي ايشان نباشد، تا عهده‌دار حفظ دين باشد، آنگاه بتوانند با بهره‌گيري از خلاء موجود، با فتنه‌انگيزي و هجوم فرهنگي، سياسي... ريشة دين را بخشكانند.
امّا، به عقيدة ما، با تعيين جانشيني امام (ع) در روز 18 ذي‌الحجّه، سال دهم هجري ـ كه صدها روايت از طرف اهل سنت مؤيّد آن است ـ اميد كافران به يأس كشيده شد، و بنيان دين استوار گشت؛ لذا خداوند فرمود: "فَلا تَخْشَوْهُمْ" ديگر از كافران مأيوس نهراسيد، آنان قدرت آسيب‌رساندن به دين شما را ندارند؛ از دشمنان بروني نترسيد، بلكه "وَاخْشَوْنِ" از من بترسيد. كاري نكنيد كه به عذاب من دچار شويد. زمينه ساز عذاب خدا چيست؟ گناه، عصيان، كفران نعمت. از چيزي بترسيد كه در اثر آن، اكمال دين و اتمام نعمت و اسلام مرضي از دستتان برود. مگر اكمال دين در چيست؟ اتمام نعمت كجاست؟ اكمال دين و اتمام نعمت هر چه هست در فقرة بعدي ذكر شده است، "الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ ...". پس از كجا بفهميم مقصود از "اليوم" در آيه چه روزي است؟ روشن است، تبيين نبوي و شناخت شأن نزول قرآن،بهترين و كارآمدترين روش دست‌يابي به مقصود آيات است؛ زيرا خداوند روشنگري آيه‌ها را از وظايف پيامبر(ص) بر شمرده است. "وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ؛ ما قرآن را بر تو فرو فرستاديم، تا آنچه كه براي مردمان نازل شده است، برايشان روشن سازي"، روشنگري غير از تلاوت است، و معرفي مصاديق آيات و شأن نزول آنها را تبيين گويند؛ و ما ـ بخواست خدا ـ بيان متواتر نبوي را دربارة آية مذكور خواهيم آورد.
بنابراين، تنها چيزي كه ماية نگراني است از ناحية خود مسلمانان است، و آن كفران اين نعمت بزرگ الهي است؛ و سنت لايتغير خداوندي چنين است: "وَمَنْ يُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ؛22 كسي كه پس از فرا رسيدن نعمت خدا آن را دگرگون سازد، بي‌شك خداوند سخت كيفر دهنده است"؛ "ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّرًا نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَي قَوْمٍ حَتَّي يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ؛23 اين از آن است كه خداوند دگرگون كنندة نعمتي نيست كه برقومي ارزاني داشته باشد، مگر آن كه آنچه دردلهايشان دارند، بگردانند".
و اكنون گذر و نظري به تاريخ بيفكنيم تا ببينيم كفران نعمت اكمال دين چه بر سر اسلام و مسلمانان آورد: هنوز بيست سال از رحلت پيامبر(ص) و فراموشي رمز حماسة غدير و خانه‌نشيني قهرمان آن نگذشته بود كه اسلام و دستارودهاي شگرف آن ـ كه حاصل مجاهدت‌هاي طاقت‌فرسا و خون‌هاي پاك شهيدان و خون دل‌هاي پيامبر گرامي(ص) و تك تازي‌هاي پهلوان بي‌مانندي چون علي(ع) بوده است ـ در كام حزب امويان دين ناباور و منافقان ماكياوليست فرو رفت و فساد مالي و اداري و فرهنگي همه جا را فرا گرفت و افرادي چون مروان بن حكم، تبعيدي پيامبر(ص)، وليد بن عقبه، كه قرآن وي را فاسق خوانده بود، حكم بن ابي‌العاص تبعيد شدة رسول خدا(ص)، عبدا.. بن عامر، عبدا.. بن سعد بن ابي سرح مطرود پيامبر (ص) و ... بر گردة مسلمانان سوار شدند؛ و معاويه‌بن ابي سفيان كه در زمان خليفة دوم به عنوان فرمانرواي شامات گمارده شده بود، در دوران خليفة سوم قدرت فزونتري يافت، در حالي كه بهترين صحابي پيامبر(ص) عمار ياسر، ابن مسعود، ابوذ غفاري و... مورد ضرب و شتم و بي‌مهري خليفه قرار گرفتند و يا تبعيد شده و در صحراي تفتيدة ربذه از گرسنگي مردند.
اموال بيت‌المال نيز در اختيار امويان قرار گرفت و خليفة سوم هر مقداري كه دوست داشت از بيت المال به قوم و خويشان خود، مي‌بخشيد و ... تا اين كه كار به جايي رسيد كه مسلمانان جانشان به لب آمد و عليه خليفه شوريدند و او را به قتل رساندند و در گورستاني غيراز گورستان مسلمانان دفن كردند. پس از آن كه خلافت به دست عثمان افتاد، ابوسفيان در اجتماع امويان چنين گفت: خلافت را در ميان خود موروثي كنيد، و ميان فرزندان خود بگردانيد؛ هيچ بهشت و جهنمي در كار نيست.
اما معاويه و يزيد، فسادشان روشن‌تر از آن است كه دربارة آنها چيزي گفته آيد. چه بگويم كه وهّابي‌ها، همان نو خوارجيان و مباح‌كنندگان خون شيعيان، اين دو عنصر فاسد را امير‌المؤمنين مي‌خوانند. ببين چه بر سر اسلام آمده است: بسياري از فقيهان و فتواداران اهل سنت، متأسفانه، هر فاسد و فاسقي كه به زور برگردة مسلمانان سوار شود، او را اولي‌الامر مي‌دانند و اطاعت از او را واجب و قيام عليه وي را ناروا مي‌شمارند، و امروز مسلمانان را ببين كه چگونه در برابر قدرتمندان زانو زده‌اند و در برابر سه ميليون يهودي صهيونيزم خوار و ذليلند و ... و اين همه نيست، مگر آن كه راه عصيان در پيش گرفتند و به قرآن و سنت نبويّه عمل نكردند، و سررشتة دين خدا را در دست كساني كه خدا خواسته بود قرار ندادند، و آية ولايت، آية اكمال دين و ده‌ها روايات صحيحة نبويّه را در خصوص رهبري شايستة امام علي(ع) و عترت پاك او ناديده گرفتند و حديث ثقلين كه متواتر ميان شيعه وسني است را زير پا گذاشتند و قرآن را از عترت نبي(ص) جدا كردند و در نتيجه، به گمراهي افتادند. "وَاخْشَون".
"الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإسْلامَ دِينًا"24 "اليوم" ظرف زماني است، و براي تشخيص مصداق آن، نيازمند بيان نبوي هستيم كه ان‌شاءالله خواهد آمد.
اِكمال و اِتمام داراي معناي نزديك به هم هستند. اكمال دربارة چيزي كاربرد دارد كه اولاً داراي اجزاء باشد؛ و ثانياً، در تأثير گذاري لازم نيست همة اجزاي آن جمع باشد، بلكه با فقدان جزئي از اجزاء هم به اندازة خود تأثير گذار است؛ ولي اگر بخواهد همه اثر مطلوب را داشته باشد، مي‌بايست همة اجزاي آن وجود داشته باشد. اتمام نيز دربارة چيزي كاربرد دارد كه اولاً، داراي اجزاء باشد؛ و ثانياً در تأثير گذاري ـ بر خلاف اكمال ـ لازم است همة اجزاي شيء وجود داشته باشد، و اگر حتي يكي از اجزاي آن نباشد، مجموعة باقيمانده نمي‌تواند اثري داشته باشد، مانند روزه، كه اگر يك ثانيه پيش از اذان مغرب افطار كنند، باطل است. اين معناي لغوي اين دو واژه بود.
در نتيجه، معناي آيه چنين مي‌شود: كه امروز دين شما ـ مجموعة معارف و احكام الهي ـ را با افزودن حكم و معرفتي ديگر به كمال رساندم، و نعمتم را ـ كه تاكنون ناقص بود و بدون آن نمي‌توانست اثري داشته باشد ـ براي شما تمام كردم و اين مجموعة كمال يافته و تمام شدة معارف و احكام الهي را به عنوان دين اسلام، براي شما پسنديدم.25
اكنون بايد دانست كه "اليوم" چه روزي، و ماية اكمال دين و اتمام نعمت چه بوده است. براي يافتن پاسخ چنين مهمي چه بايد كرد؟ آيا از خود آيات مي‌توان پاسخي براي آن يافت؟ خير، آيه‌هاي قرآني ظاهراً، در اين خصوص، مسكوت مانده است، لذا براي فهميدن مقصود آيه، راهي جز تبيين نبوي و بيان تاريخي معتبر، باقي نمي‌ماند، و بي‌شك تفسير و تبيين پيامبر(ص) از هر دليل و برهاني بالاتر است.
اكنون در سرزمين جحفه، از روزنة دين باوران اهل قبله به تماشاي حساس‌ترين فراز تاريخ مي‌نشينيم. غدير، وسعتي به فراخناي تاريخ، و عظمتي به شكوه انسانيت كه بدون آن، دين، يغماي ستمگران و طواغيت گشت، و گوهر تابناكش در پس پرده‌هاي جهل و بي‌خبري پنهان ماند.

منابع داستان غدير:

سرگذشت غدير خم، به طور متواتر، نقل شده است، و قريب هفتصد تن از دانشوران اهل سنت، در كتابهايشان، به ذكر آن پرداخته‌اند. علاّمه اميني در اثر گرانسنگ خود؛ "الغدير في الكتاب و السنه و الادب" نام صد و ده صحابي پيامبر(ص) كه حديث غدير را نقل كرده‌اند را ذكر مي‌كند، كه برخي از آنها عبارتند از: ابوهريره، ابوبكر خليفة اول‌، اسامه بن زيد، ا‎‎‏ٌبيّ بن كعب، اسماء بنت عميس، امّ سلمه همسر پيامبر(ص)، امّ هاني، انس بن مالك، براء بن عازب، جابر بن عبدالله انصاري، ابوذر غفاري، زيدبن ارقم، خالدبن وليد، خزيمه بن ثابت، زبير بن عوام، زيدبن ثابت.26
سعدبن ابي‌وقاص، سلمان فارسي، سمرۀ‌بن‌جندب، سهل بن حنيف، طلحه بن عبيدالله، عايشه همسر پيامبر(ص)، عباس عموي پيامبر(ص)، عبدالرحمان بن عوف، عبدا.. بن عباس، عبدا.. بن مسعود، عبدا.. بن عمر، عثمان بن عفّان خليفة سوم، امام عليّ بن ابي طالب(ع)، عمار بن ياسر، عمر بن خطّاب خليفه دوم، عمرو بن عاص، حضرت فاطمةزهرا عليها السلام، قيس بن سعد، مقداد بن عمرو و هاشم مرقال. يقيناً راويان از صحابه، بيش از اين مقدار بوده است، زيرا حدود صد هزار تن در واقعة غدير حضور داشته‌اند؛ با اين حال، حديث غدير متواتر است و چون خورشيد بر تارك حق باوران مي‌درخشد و هيچ كس را ياراي انكار آن نباشد.
علاّمه اميني، روايت غدير را از 360 نفر از دانشمندان، مفسّران، عقايد شناسان و مورّخان اهل سنّت نيز نقل كرده است.27
اين مجموعة بسيار مختصري از راويان غدير در ميان اهل سنت بود، و اين تعداد براي راويان اهل سنت، واقعاً عظيم است، افزون بر آن، در مستدركات الغدير نيز تعداد آنها به 700 تن مي‌رسد.28
اكنون كجايند منكران حماسة غدير؟ آيا "وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لا يَسْمَعُونَ بِهَا"29 اگر با اين‌همه روايات و طرق متعدد نتوان چيزي را ثابت كرد، پس هيچ واقعه‌اي را در جهان نمي‌توان باور كرد. حديث غدير، روايتي است متواتر و شايد از اين حيث بي بديل باشد و هيچ حادثه‌اي به اندازة آن تواتر و قطعيت نداشته باشد؛ و اين سخن عالم سنّي، استاد عبدا.. علايلي است كه مي‌گويد: "هركس منكر غدير شود، منكر اصل اسلام شده است"30
اكنون، به ذكر نام دانشوران اهل سنت و منابع و آثار آنان كه آية اكمال دين را به روز غدير سال دهم هجري مربوط دانسته‌اند، مي‌پردازيم: حافظ محمد بن جريرطبري، در كتاب "الولايه" خود با اسناد به زيد بن ارقم، نزول آية كريمه را روز غدير خم، دربارة اميرالمومنين (ع) دانسته است؛ حافظ ابن مردويه اصفهاني، از طريق ابي هارون عبدي از ابوسعيد خدري روايت كرده است كه آية اكمال دين در روز غدير خم،‌هنگامي كه رسول خدا(ص) دربارة علي(ع) فرمود: "من كنت مولاه فعليّ مولاه" نازل شده است، آنگاه وي از ابو هريره روايت كرده است كه، روز غدير، روز 18 ذي‌الحجه، هنگام بازگشت پيامبر(ص) از حجّه الوداع بوده است، حافظ ابونعيم اصفهاني، اسناد وي نيز به ابوسعيد خدري است؛ حافظ ابوبكر خطيب بغدادي، اسناد وي به ابو هريره مي‌رسد كه روايت مي‌كند از نبي اكرم(ص) كه فرمود: كسي كه روز هيجدهم ذيحجّه روزه بگيرد، براي او روزة شصت ماه ثبت مي‌گردد؛ و آن روز غدير خمّ باشد كه پيامبر(ص) دست علي بن ابي طالب را گرفته و فرمود: آيا من سزاوارتر از مؤمنان نيستم؟ گفتند: سزاوار هستي يا رسول‌الله؛ پيامبر(ص) فرمود:"من كنت مولاه فعليّ مولاه" سپس عمر به خطاب گفت: آفرين اي فرزند ابي‌طالب كه مولاي من و هر مسلماني شدي. آنگاه خداوند آية "الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ..." را نازل فرمود. حافظ ابوسعيد سجستاني؛ ابوالحسن ابن المغازلي شافعي؛ حافظ ابوالقاسم حاكم حسكاني؛ حافظ ابن عساكر شافعي؛ خوارزمي؛ ابوالفتح نطنزي در كتاب "الخصائص العلويه" اسنادش به خدري و جابر انصاري بر مي‌گردد. ابوحامد سعد‌الدين صالحاني؛ اسنادش به مجاهد مي‌رسد؛ سبط ابن الجوزي حنفي؛ شيخ‌الاسلام حمويني حنفي؛ ابن كثير دمشقي شافعي؛ جلال‌الدين سيوطي؛ ميرزا محمد بدخشي در "مفتاح‌النجاه"31
اين روايت اختصاص به ابوسعيد خدري و ابوهريره ندارد، بلكه افرادي چون جابر بن عبدالله انصاري، مفسر مجاهد مكّي، و امامان باقر و صادق(ع) آن را روايت كرده اند. افزون بر آن، روايات منقول از طريق شيعه نيز، نزول آية اكمال دين را در روز غدير خم تعيين كرده است؛ بنابراين، هم دانشوران شيعي و هم بسياري از دانشوران سنّي، نزول آيه را روز 18 ذي‌الحجّه سال دهم هجري مي‌دانند.
قول ديگري كه در ميان اهل سنت، نزول آيه را روز عرفة همان سال مي‌داند، صرفاً روايتي است كه به عمر بن خطّاب باز مي‌گردد، نه به رسول خدا(ص)؛ بنابراين نمي‌تواند حجت باشد، زيرا بر اساس نگرش اهل قبله، تنها قرآن و سنّت نبويّه حجيت دارد، و اگر سرچشمة سخنان، قرآن و سنّت نباشد، نمي‌تواند مصدر احكام و معارف تلقي گردد. بخاري در "صحيح" چنين روايت كرده است:
طارق بن شهاب از عمر بن خطاب، حكايت مردي يهودي را نقل مي‌كند كه گفت: اي اميرمؤمنان! در كتاب شما آيه‌اي است كه آن را همواره مي‌خوانيد، اگر اين آيه بر ما جماعت يهود فرستاده شده بود، بي‌شك آن روز را عيد مي‌گرفتيم. عمر از او پرسيد: كدام آيه است؟ پاسخ داد"الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإسْلامَ دِينًا" عمر گفت: ما آن روز و مكاني كه اين آيه در آن بر پيامبر(ص) نازل شد، مي‌شناسيم آن روز جمعه و در عرفه بود.32
به اين ترتيب، پژوهشگران اهل سنت، با دو مجموعه روايات متعارض برخورد كرده‌اند: مجموعه‌اي كه نزول آية اكمال دين را در روز غدير خم(18 ذي الحجه) مي‌داند، و مجموعه‌اي كه نزول آن را در روز عرفه دانسته است.
آنچه در اين خصوص مي‌توان گفت، اين است كه در اينجا، تعارض ميان دو حديث نيست، بلكه تعارض موجود ميان حديثي از پيامبر(ص) و قول عمر بن خطّاب است، و احاديثي كه اهل سنت كمتر به آنها بها داده‌اند، احاديثي است كه اسنادشان به پيامبر(ص) مي‌رسد، درحالي كه احاديث صحيح بخاري و ديگران نقل سخن عمر است و به پيامبر(ص) اسناد داده نشده است! آيا در تعارض ميان حديث نبوي و سخن عمر، كدام را بايد ترجيح داد و پذيرفت؟
حافظ ابوالقاسم حاكم حسكاني با اسنادش، از ابوسعيد خدري نقل مي‌كند كه: هنگامي كه "الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ" نازل شد، رسول خدا(ص) فرمود: "الله‌اكبر علي اكمال الدين و اتمام النعمه، و رضي الربّ برسالتي، و ولايه علي‌بن‌ابي‌طالب من بعدي، و قال: من كنت مولاه فعليّ مولاه، اللّهم و الِ من والاه، و عاد من عاداه، وانصر من نصره، و اخذل من خذله"33
بنابراين نزول آية اكمال دين در روز عرفه، بي‌پايه است، و اگر به عنوان قولي پذيرفته شود، در معارضه با احاديث نبوي تاب مقاومت نخواهد داشت. به اين ترتيب، قول نزول آيه در روز غدير خمّ به اثبات مي رسد.
پس، حاصل معناي آيه چنين مي‌شود: امروز ـ روزي است كه كافران از دين شما نوميد شده‌اند ـ با اعلام ولايت علي‌بن‌ابي‌طالب(ع)، مجموعة معارف ديني را به كمال رساندم؛ و نعمتم را ـ كه عبارت است از ولايت و مديريت الهي در امور ديني ـ براي شما تمام كردم. ولايت الهي شما تا زمان نزول وحي و حضور رسول خدا(ص) بر عهدة ايشان بود، و اين نعمت عظمي از شما منقطع نخواهد شد، و امروز با معرفي و تعيين علي‌بن‌ابي‌طالب(ع)، همچنان از نعمت ولايت الهي بهره‌مند خواهيد بود؛ و اسلامي را براي شما مي‌پسندم كه علي‌بن‌ابي‌طالب(ع) مدير آن باشد. از اين آيه فهميده مي‌شود ـ با توجه به معناي اكمال و اتمام ـ كه دين بدون ولايت امام علي(ع) ديني ناقص است، و مجموعة معارف الهي كارآيي لازم را نخواهد داشت: توحيد، ناقص درك مي‌شود، گوهر وحي به طور كامل به دست نمي‌آيد، و ساير معارف الهيه كم رنگ و كدر استنباط مي‌گردد. چنانچه، برخي قائل به جسماني بودن ذات اقدس اله شدند و براي آن وجود مقدس، چشم و گوش و دست و تخت و كرسي در گوشه‌اي از آسمان و... قائل شدند، ودر همة اينها تحسين پروردگار مدّ نظر است، نيز، ديني را اسلام مي‌نامند كه يزيد و معاويه و مروانيان و عباسيان ستم پيشه به عنوان ولي‌الامر شناخته مي‌گردند، و معارف ديني راكعب الاحبارها تبيين كنند و جنگ صفين كه در آن قريب صد هزار تن كشته شدند، تنها به عنوان يك اختلاف نظر در برداشت از دين تلقي كرده، تا بتوانند صحابي پيامبر(ص) يعني معاويه و عمرو بن عاص را تطهير كنند، و صدها موارد ديگر.
بنابراين، اسلامي مورد پسند خداست كه علي‌بن‌ابي‌طالب(ع) ولايت دار آن باشد و پس از رسول خدا(ص)، تبيين و تطبيق آن را برعهده گيرد.

پي‌نوشت‌ها‌:

1. مائده/67.
2. مائده /3.
3. آية 73.
4. مائده / 67.
5. راغب اصفهاني، المفردات في غريب القرآن، ماده بلغ.
6. مائده/ 67.
7. مائده/ 3.
8. مائده/ 67.
9. مائده/41.
10. نساء / 150-151.
11. معارج/1-3.
12. عبد الحسين اميني، الغدير، ج 1، ص 246- 239.
13. نحل/44.
14. الغدير، ج 1، ص 214 ـ 223.
15. اميني، عبدالحسين، الغدير، ج1، ص 223 - 214.
16. مائده/3.
17. حجر/9.
18. مائده/3.
19. نحل/115.
20. مائده/3.
21. بقره/109.
22. بقره/211.
23. انفال/53.
24 مائده/3.
25. الطباطبايي، محمد حسين، الميزان في تفسير القرآن، ج 5، ص 179- 16.
26. الغدير، ج1،ص14.
27. جهت آشنايي با اين دانشمندان الغدير، ج1، ص14-151 مطالعه گردد.
28. الغدير، ج1، ص 62 ـ 151.
29. اعراف/179.
30. حكيمي، محمد رضا، حماسه غدير، ص36.
31. الاميني، عبدالحسين، الغدير: ج 1، ص 237- 23.
32. صحيح بخاري، ج1، ص16.
33.همان، 233

مقالات مشابه

نقش سیاق در تفسیر آیة تبلیغ

نام نشریهسراج منیر

نام نویسندهعباس اسماعیلی‌زاده, محبوبه غلامی

بررسي تطبيقي آيه ولايت در تفاسير فريقين

نام نشریهمطالعات تفسيري

نام نویسندهابراهیم کلانتری, محمدرضا عبدالله‌پور

مؤلفه‌های معناشناسی واژگان قرآن در شیوه تبیینی امام علی(ع)

نام نشریهمطالعات قرآنی

نام نویسندهحسین خاکپور, مهرناز گلی, فاطمه اثنی‌عشری, سمیرا دهقان

نگاهی به سیمای امام علی (ع) در قرآن

نام نشریهعیون

نام نویسندهمحمد صادق طالبی, مهناز موسوی, فاطمه ابراهیمی زرندی

بررسی و نقد دیدگاه فخر رازی از آیه ﴿أُولُوا الْفَضْلِ‏﴾(نور: 24/ 22)

نام نشریهکتاب قیم

نام نویسندهسیدمحمد موسوی مقدم, حامد دژآباد

نقد شبهۀ ولایت‌نداشتن حضرت علی (ع) در زمان حیات رسول اکرم (ص) در آیۀ ولایت

نام نشریهشیعه پژوهی

نام نویسندهمحمدحسن محمدی مظفر, محمدامین مومنی, رقیه یوسفی

آیه مباهله و امامت علی علیه السلام

نام نشریهپژوهش های ادیانی

نام نویسندهزهرا امرایی, محمدجواد رضایی ره